انتحال؛ حاصل فقدان اخلاق و خلاقیت.
کپیکاری و ساختن شعری نیمبند، بر اساس سه شعر نسبتاً موفق من که در کتابهایم نیز آمدهاند را امری سخیف، ناپسند و غیر انسانی میدانم که توسط ناشاعری بنام «حنیف خورشیدی» انجام شده است.
او شاید کلماتی دیگر در شعر داخل کرده باشد؛ اما رفتارِ نوشتارِ او چنان است که فقدان خلاقیت او را برملا میکند.
او را از این جهت ناشاعر خواندهام که کار او قریب به یقین امری غیر شاعرانه است.
و از این روی اصولاً نامِ او را در اینجا آوردهام که به نظر میرسد علاقهی زیادی به اشتهار دارد حتی به قیمتِ دست بردن به دسترنج و خونِ دل دیگران.
به همین مقدار بسنده میکنم و البته حسابِ او را جناب منصور خورشیدی جدا میدانم.
نمونه شعرهای من که «حنیف خورشیدی» از جمال آنها بهره برده و یا در کلماتِ دیگری عرضه کرده، در دو کتاب من که در زیر نشانی آنها را دادهام و بعضاً در اینترنت نیز موجودند، آوردهام.
جالب اینکه عبارت " این چندمین شب است" که در شعر من در دو مصرع متوالی آغازین آمده در نوشتهی ایشان نیز در دو مصرع آغازین به صورت متوالی آمده است. یعنی کتابِ مرا جلوی دستش گذاشته و سعی کرده از فارسی به فارسی ترجمه، و به سود خود مصادرهاش کند.
بعد برشهایی از شعر:
«با سایه حرف میزنم و راه میروم
با سایه حرف میزنم و راه میروم»
را که از قضا تکرار یک مصرع است در نوشتهاش به گونهای دیگر جای داده و به این نیز بسنده نکرده عبارتی نیز از شعرِ
«تا انتهای حافظهها باد رفته است
تا انتهای حافظهها باد رفته است»
را که این نیز از شگرد تکرار تأکیدساز برخوردار است به شکلی دیگر در همین نوشتار برگردان کرده.
شاید من اشتباه کرده باشم و تفاوت انواع سرقات ادبی را ندانم و شاید هم سرقات ادبی همچون سرقت سرمایههای مملکت باب شده باشد؛ اما شعر من اولین و آخرین قربانی نیست و این به طبیعت روزگار ما بسیار نزدیک است. در زمانهای که سرقت و تاراج سرمایههای مملکت رواج دارد دیگر چه جای شعر من و امثال من. که گفتهاند: "الناس علی دین ملوکهم" و حقیقت است که در عصر زوال اخلاق در جامعهی ایرانی، این امر ناپسند از ملوکِ مملکت به مملوکان نیز سرایت کرده باشد.
و اما نشانی سه شعر ستمدیدهی من در دو کتابِ «آهوان پیر، نشر نیستان، 1381» و «تا انتهای خستگی ماه، نشر تکا، 1387» آمدهاند:
«این چندمین شب است که من با تو نیستم
این چندمین شب است که در شعله زیستم...»
کتاب آهوان پیر؛ صفحات 50 و 51 و در کتاب تا انتهای خستگی ماه صفحات 52 و 53.
«با سایه حرف میزنم و راه میروم
با سایه حرف میزنم و راه میروم...»
کتاب آهوان پیر صفحات 86 و 87 و کتاب تا انتهای خستگی ماه صفحات 74 و 75
«تا انتهای حافظهها باد رفته است
تا انتهای حافظهها باد رفته است...»
آهوان پیر صفحه 43 و کتاب تا انتهای خستگی ماه صفحه 47.
اما بد نیست صورت کامل همه شعرها را بیاورم و قضاوت را به خواننده ارجمند واگذار کنم.
آلبوم
اين چندمين شب است كه من با تو نيستم
اين چندمين شب است كه در شعله زيستم
اين عكس اول است كه با هم گرفتهايم؛
من بي قرارِ مستيِ لبخندِ كيستم؟
اين عكس دوم است در آغاز تشنگي
همْبغض آب، قمقمهات را گريستم
اين عكسِ آخر است لبخند ميزنم
اينجا كمي شبيه به زخم تو نيستم؟
اين عكسِ آخر است كه با هم گرفتهايم
از ترسِ مرگ نيست كه در عكس نيستم
بر سنگِ تابناكِ تو رمزی نوشته است
ديگر اجازه نيست كنارت بايستم...
امشب تمام خاطرهها را گريستم
اين چندمين شب است كه من بي تو نيستم
اهواز - اسفند 1373
تكهاي جدا شده از شب
... با سايه حرف ميزنم و راه ميروم
با سايه حرف ميزنم و راه ميروم...
: اين چندمين شب است كه من پابهپاي تو
تا انتهاي خستگيِ ماه ميروم؟
اين چندمين شب است كه با حرفهاي تو
با چشم باز در دهن چــاه ميروم؟
اين چندمين شب است كه تا هر كجاي شب...؟
■
چون تكهاي جدا شده از شب كشانكشان
دنبالِ ردِ سايه به اكــــراه ميروم
شب خسته است و كوچه و... بُن بستِ حرفها
بي سايه در ادامه خود راه ميروم
چرخيدهام به سمتِ خيابان آفتاب
با پاي خود به...
اهواز- مهر ماه 1374
نقالهاي قرن
تا انتهاي حافظهها باد رفته است
تا انتهاي حافظهها باد رفته است...
سودي نداشت هر چه به سندانِ شب زديم
در گوشِ خاكْ پنبهي فولاد رفته است
باور نميكنند كه اين مشت سر به زير
تا قلههاي عاصيِ فرياد رفته است
نقالهاي قرن همه لالِ لالِ لال
سهرابِ چاكْچاكِ من از ياد رفته است
بادي كه گفتهايم نماناد ميوزد...
يادي كه گفتهايم بماناد...
رفته است.
اهواز - مهر 1374
توضیح بعد تحریر: وزن و ردیف و قافیه و آرایهها و صنایع و امثالهم متعلق به هیچ کس نیستند و تنها و فقط متعلق به ادبیات هستند، که در ادوار شعر فارسی شکل گرفته و سنت شعر کلاسیک را تشکیل دادهاند و همه میتوانند از آنها بهره ببرند و در سُرایش شعر کلاسیک چارهی دیگری هم نیست. اما نحوهی چینش، ایده پردازی، مضمون، اجرا، تکنیک (در این اینجا و این سه شعر؛ تکرار و برجستهسازی) و از همهی اینها مهمتر تلفیقشان با هم و رسیدن به یک تشکل است که شاعران را از هم متمایز میکند.
روایتگری در بخشیهایی از شعرهای مورد سوء قصد! (در این سه شعرِ من)، کار خودم است که من هم به وسع خودم از ادبیات آموختهام و با سرمشق گرفتن از دیگران نوشتهام؛ اما چیزی که اتفاق افتاده این است که ایشان عیناً این شیوه را تکرار کرده. (در این سه شعرِ من) عنصر تکرار و روایتگری کانون این شعرها است و ایشان هم دقیقاً از شعر من به عنوان یک شابلون و با استفاده از بعضی از همان کلمات برای رسیدن به شعری استفاده کرده است. در یکی از شعرها موضوع مرگ و فقدان، در دیگر حرف از سرگشتگی انسان است و آخری هم فراموشی جمعی و... است که ایشان هم در نهایت برای ساخت همین مضامین و یا قریب به اینها تلاش کرده. در دو بند پایانی بر اساس شعرِ " با سایه حرف میزنم و راه میروم" با شکستن مصرع شعر من به «حرف میزنم» و «راه میروم» آنها را در دو بند مجزا به کار برده و برای نشان دادن استمرار در یک بند «حرف میزنم» را ردیف قرار داده و در بند دیگر «راه میروم» را. با این تفاوت که من با سایهام حرف زدهام و راه رفتهام و ایشان سیگار کشیده و راه رفته است.
در نوشتهی ایشان، بجای گریستمی که در شعر من آمده، نوشته است: این چندمین شب است که باران گرفته است
یعنی در نهایت گریستن به باران گرفتن که استعاره از اشک ریختن است تبدیل شده است!
در بخشی دیگر، من در شعرم با سایهام حرف زدهام و راه رفتهام یعنی به زمین نگاه کردهام و راه رفتهام و ایشان ضمن سیگار کشیدن ... به زمین خیره شده و راه رفته است.
و اما نوشتهی حنیف خورشیدی که در تاریخ شنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۲ در «وبلاگ رسمی غزل محض!» آمده است.
بر مزار تهی
این چندمین شب است که باران گرفته است
این چندمین شب است که در خانه نیستم
نوبت به من رسیده که خود را تهی کنم
باید برای جشن وفاتم بایستم ...
من بارها برای خودم گریه کردهام
شاید برای مرد بزرگی گریستم...
در من زبان مادری از یاد رفته است
این روزها به خون جگر حرف می زنم
دارم برای مرگ تنم شیهه می کشم
تنها منم که وقت سفر حرف می زنم ...
عمری به اشتباه نظرباز بوده ام
این روزها بدون نظر حرف می زنم ...
در من پرنده های زیادی شناورند
در من امید ... صبر ... تعدّی ... نه بیشتر
اجداد من به حضرت آدم نمی رسند
چسبیده ام به آدم بعدی ... نه بیشتر
من ریشه ام به سنگ ... به دریا ... به آفتاب
یا آخرش به حضرت سعدی ... نه بیشتر
این چندمین شب است که باران گرفته است
دارم برای حال خودم راه می روم
سیگار می کشم ... به زمین خیره می شوم
در چهره ی زلال خودم راه می روم
در من ستاره ای ست که دنباله دار نیست
در سوگ ارتحال خودم راه می روم ...
http://haftadsangeghabr.blogfa.com وبلاگ غزل محض
برچسبها:
انتحال,
سرقت ادبی,
حنیف خورشیدی,
بهمن ساکی